tag:blogger.com,1999:blog-56270184329076661592024-03-05T00:34:39.965-08:00بامداد و بارانبامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.comBlogger16125tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-73695851318012691062010-06-03T17:32:00.000-07:002010-06-03T17:34:14.600-07:00الله اکبر در فضای مجازی<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEim6PmWaViDuVzEawsuqc4hSRhhetyy9iWi6m88hCV211ooGLmTsd1JhUshC4W7dVVVsICgQ3PUz0zZuu1jGDRh2LQWQ24JJ0oo4ZZeXYAuwcWykI3ArSBitmqF5zWqVFIJBhHtPcvgCHHu/s1600/%D8%B7%D8%B1%D8%AD+%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87+%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1.jpg"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer; width: 247px; height: 400px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEim6PmWaViDuVzEawsuqc4hSRhhetyy9iWi6m88hCV211ooGLmTsd1JhUshC4W7dVVVsICgQ3PUz0zZuu1jGDRh2LQWQ24JJ0oo4ZZeXYAuwcWykI3ArSBitmqF5zWqVFIJBhHtPcvgCHHu/s400/%D8%B7%D8%B1%D8%AD+%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87+%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5478710099089519810" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-88785532435661510112010-05-23T02:31:00.000-07:002010-05-23T02:32:24.080-07:00دیکتاتور رفتنی است یاد بگیریم که بحقوق دیگران احترام بگذاریم<div dir="rtl" style="text-align: right;"> <span class="jump"></span><p style="text-align: right;"> </p>تو ایران به کسی که حق دیگران رو میخوره میگن “زرنگ یا بچه تیزیه” ! به کسی که بدون نوبت سوار اتوبوس صف بانک یا بنزین و…..(تو ایران از این صفها زیاد هست) میشه میگن “عجب بچه زرنگیه “! حتی تو دزدی چک و کلاه برداری بعد ها میگند” عجب ادم زرنگی بود خورد و رفت “! حالا بکسی که حقوق دیگران رو رعایت کنه می گن “بی عرزه بی دست و پا مونگول ……”! مشکلات اجتماعی مردم ایران خیلی به حکومت هم بر نمی گردد هرچند که حکومت این مشکل را پر رنگ تر کرده .مردم خودشان مشکل فرهنگی واجتماعی دارند . مردم ایران بشدت قانون را دوست دارند ولی خودشون تمایلی به اجرای ان ندارند. تعریف حقوق بشر از دید مردم ایران کشتن یک نفر یا زندان انفرادی از جانب حکومت است اینها میشود نقض حقوق بشر از دید مردم ایران _! تو جامعه ای که مردم خودشون حقوق یکدیگر را نقض می کنند <p style="text-align: right;">از حکومت ان جامعه چه انتظاری میتوان داشت؟ مگرحکومت کسی بغیر از این مردم است؟ تو کشورهای اروپایی اگه تو خیابون شما با عابری بخورد کنید حالا خیلی اوقات شما مقصرید طرف مقابل چند بار میگوید”ببخشید” ! حالا تو میدون انقلاب یا خیلی جاهای دیگه کلی بهت تنه یاپشت پا می زنند .اگه حرف بزنی کتک هم میخوری _!عذر خواهی که پیشکش. حقوق بشر یعنی احترام به حقوق دیگران , یعنی احترام به قوانین جامعه , یعنی پاکیزه نگه داشتن شهر و……. /این رفتارهای اجتماعی نابهنجار همیشه مثل بختکی خانمان سوز با مردم ایران است. دیکتاتور رفتنی است یاد بگیریم بحقوق هم احترام بگذاریم یاد بگیریم شهرمان را تمیز نگه داریم و……..! یاد بگیریم دیدمان را نسبت به کار ناشایست و کار خوب تغییر دهیم اینها ربطی به خامنه ای ,احمدی نژاد ,حکومتها ودولتها ….ندارد مشکلات خودمان هست</p> <p style="text-align: right;">تا زمانی که خودمان را اصلاح نکنیم حکومت اصلاح نمی شود این یک اصل بنیادی است . دشت فرهنگ ما پر است ازاین علفهای هرز وتا زمانی که اینها را ریشه کن نکنیم همیشه ی ایام گرفتاریم. ایا با داشتن این رفتارها از مردم یک جامعه می توان به رسیدن مردم ان جامعه به زندگی بهتر و یا ازادی امیدوار بود؟! ایا مردم ان جامعه ظرفیت داشتن دمکراسی را دارند؟</p></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-53807939032836241052010-05-21T14:45:00.000-07:002010-05-21T14:48:28.673-07:00فكري به حال ما بكنيد -طنز نامه یک بسیجی به رييس جمهور<div dir="rtl" style="text-align: right;"> <a name="32"></a><hr style="border-bottom: 1px dotted rgb(192, 192, 192);" size="1" color="#ffffff"> <a name="31"></a> <div class="PostTitle" dir="rtl"><a href="http://imanemerati.blogfa.com/post-31.aspx"></a>ما مشكلات زيادي داريم<br />خانه ما آنقدر كوچك است كه پدرم مجبور است روي مادرم بخوابد<br />پدرم شبها از گرسنگي مادرم را ميليسد<br />شبي ديدم پدرم از شدت گرسنگي سينه مادرم را ميمكد تا شير بخورد<br />ما لباس نداريم<br />پدر و مادرم شبها بدون لباس ميخوابند<br />براي صرفهجويي پدر و مادرم مجبورند با هم به حمام بروند<br />پدرم ناچار است خوراكي را توي رختخواب قايم كند. چون شب ها كه مادرم به رختخواب ميرود پدرم به او ميگويد بيا بخور عزيزم مادرم شب ها از نداري ما ناراحت ميشود و ميخواهد برود كه پدرم به او ميگويد حالا برگرد عزيزم و بعد صداي گريه مامان ميآيد مادرم شب ها تا صبح از درد آخ و اوخ ميكند<br />فكري به حال ما بكنيد </div> </div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-32561536610917017542010-05-21T14:43:00.000-07:002010-05-21T14:44:53.693-07:00پستون<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg9fDb_q4K6lz1o-gA7qLBJ4q3kkdB2Bk92qPpDLZ7_JYjmrM-LKqlmVFQLZ0G43bhS_59nBCoBuCIPl-wcHbC6NQg171Mmvfhuzz6yUkrsqWbM7stVFl_Mdv4wuRu4pSsYPx-xETqkXUYs/s1600/123.jpg"><img style="display: block; margin: 0px auto 10px; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 300px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg9fDb_q4K6lz1o-gA7qLBJ4q3kkdB2Bk92qPpDLZ7_JYjmrM-LKqlmVFQLZ0G43bhS_59nBCoBuCIPl-wcHbC6NQg171Mmvfhuzz6yUkrsqWbM7stVFl_Mdv4wuRu4pSsYPx-xETqkXUYs/s400/123.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5473842447832768818" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-39096993707684129332010-05-20T14:02:00.000-07:002010-05-20T14:08:11.769-07:00از خاطرات رئيس دفتر مصدق<a style="color: rgb(102, 0, 0);" onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjap7UUtPEBMk9Ip0PFuSmB_ieqM7TDxShzykBVe1kOii7VFbP4nD-EldtrQ8MIqXVYc9FsnXWJCgjL3Pe9v3qJafphFPlDY5AJpvdB0D_OzZ5lVU1JnVirI_6g5uVPL-00o-nMt5KuB84T/s1600/%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82+%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86.jpg"><img style="display: block; margin: 0px auto 10px; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 266px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjap7UUtPEBMk9Ip0PFuSmB_ieqM7TDxShzykBVe1kOii7VFbP4nD-EldtrQ8MIqXVYc9FsnXWJCgjL3Pe9v3qJafphFPlDY5AJpvdB0D_OzZ5lVU1JnVirI_6g5uVPL-00o-nMt5KuB84T/s400/%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82+%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5473461295157253778" border="0" /></a><span style="color: rgb(102, 0, 0);">از خاطرات رئيس دفتر مصدق:</span><br /><div dir="rtl" style="text-align: justify; color: rgb(102, 0, 0);">به آقا (مصدق) گفتم قرار است ارباب مهدی یزدی، رئیس هیئت مدیره وارد کنندگان چای ، میخواهد بیاید. گفت برای چه میخواهند بیایند؟ گفتم احتمالا راجع به چای است چون کسانی که میخواهند بیایند بزرگترین واردکنندگان چای هستند. گفت خیلی خوب. یک ربع قبل از اینکه اینها بیایند به مش مهدی گفت که از آن چای لاهیجان اعلی دم کن، میهمان میآید.وقتی مهمانها آمدند دستور داد چای آوردند. چای لاهیجان هم واقعا معطر و عالی است. وقتی آنها چای را خوردند از ارباب مهدی پرسید: چای چطور بود؟ خوب بود، بد بود؟ خوب دم کشیده بود یا نکشیده بود؟ ارباب مهدی گفت خیلی عالی بود. گفت: این همان چای ایران است. وقتی گفت این چای ایران است آنها حرفشان را اصلا نزدند و مطرح نکردند که اجازه بگیرند چای از خارج بیاورند. مجلس به همین ترتیب با خوردن یک چای تمام شد.<br /></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-42612137752018681132010-05-11T14:00:00.000-07:002010-05-11T14:02:47.298-07:00راه حل احمدی نژاد برای استان شدن کاشان<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiFmSo-bKEbUACFX3_599nnuKmGqnKoi4Jc8o7EBLV42EADP0wgeT2JxRgWGXu4sKM7Y_UqtLLcU8RV9dkrq6gW7RQFFkZ5GpM_fmirloZzk53alByEwO5iRHrCHG_UCudMP0q2OpTAjXpt/s1600/%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87.jpg"><img style="display: block; margin: 0px auto 10px; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 366px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiFmSo-bKEbUACFX3_599nnuKmGqnKoi4Jc8o7EBLV42EADP0wgeT2JxRgWGXu4sKM7Y_UqtLLcU8RV9dkrq6gW7RQFFkZ5GpM_fmirloZzk53alByEwO5iRHrCHG_UCudMP0q2OpTAjXpt/s400/%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5470120716577081794" border="0" /></a>دکتر محمود احمدی نژاد ظهر روز گذشته در ادامه سفر یک روزه خود به کاشان با حضور در میدان جهاد این شهرستان در جمع مردم با اشاره به درخواست مردم کاشان و مسوولان شهرستان کاشان در مورد استان شدن این شهرستان و از جمله صحبت های آیت الله نمازی امام جمعه این شهرستان گفت: کاشان الحمدلله به لحاظ سابقه تاریخی، فرهنگی و اخلاقی و به لحاظ آداب و رسوم و نجابت و به لحاظ کار و تلاش همه ویژگی های لازم را دارد اما این جا یک ایراد قانونی وجود دارد و آ ن بحث جمعیت است که البته سه راه وجود دارد; <div dir="rtl" style="text-align: right;"><p>یک راه آن فقط دست شماست و راه دیگر آن دست مجلس است و راه دیگر آن نیز تلفیقی است. </p><div style="text-align: justify;"><br />همفکری کنید و یک راه پیدا کنید، یا باید قانون را درست کنیم که قبول دارم مسیر سخت و طولانی است. یا این که شما خود فکری بکنید. یا یک راه تلفیقی به کار ببرید و ما با مجلس صحبت کنیم و مقداری سقف جمعیتی را بالا بیاوریم و خود شما نیز کمک کنید.<br /></div> <p style="text-align: justify;"><br />چه چیزی بهتر از این که به جای 300 هزار کاشانی انقلابی و مومن، یک میلیون کاشانی نجیب داشته باشیم؟ چرا برخی حسادت می کنند؟ این سرمایه کشور است.<br /><br />سعی می کنیم از دل قوانین موجود راهی را پیدا کنیم راهی جمع و جور کنیم و شما هم همراهی کنید تا کار را به نحوی جلو ببریم. احمدی نژاد در انتهای سخنرانی خود در بین جمع پرشور مردم کاشان خطاب به آنان گفت: یک سوال کلیدی از شما دارم آیا خسته شدید؟ خسته نشدید؟<br /> که همه در پاسخ گفتند نه. و این سوال را مطرح کرد که چه کسی خسته است؟<br />که جمعیت با صدای بلند گفتند دشمن. </p></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-80338359217983914722010-05-05T07:37:00.000-07:002010-05-05T07:38:12.829-07:00مسلمانی<div dir="rtl" style="text-align: right;"><p class="link-des"> واعظی پرسید از فرزند خویش<br /></p><p class="link-des"> هیج می دانی مسلمانی به چیست؟</p><p class="link-des"> صدق و بی آزاری و خدمت به خلق</p><p class="link-des"> هم عبادت هم کلید زندگیست<br /></p><p class="link-des"> گفت زین معیار اندر شهرما<br /></p><p class="link-des"> یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! </p> </div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-62087923055341167872010-05-02T03:44:00.000-07:002010-05-02T03:46:33.122-07:00به مناسبت روز کارگر<div dir="rtl" style="text-align: right;"><p>گردیده فرشته خجل از منزلت او – منصور اسانلو<br />تف کرده ز سلول به شمشیر و ترازو - منصور اسانلو</p> <a name="more"></a> <p><br /><strong>گردیده فرشته خجل از منزلت او – منصور اسانلو<br />تف کرده ز سلول به شمشیر و ترازو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>بینائی او رنجه ز تصویر عدالت – در قاب جهالت<br />بویائی او خسته از آن مسلک بدبو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>سلول به سلول کشانند به بندش – در کار گزندش<br />خندیده نیاورده خمی نیز به ابرو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>لب باز نکردهست به اقرار دروغین – جرمیست چه سنگین!<br />وندر طلب حق ننشسته ز تکاپو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>فریاد برآورده ز خونخواری ضحاک – با جرأت و بیباک<br />این کاوهی آهنگر رزمنده و حقجو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>او طالب حق همهی کارگران است – جانش نگران است<br />وز بهر همه رنجبران گشته سخنگو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>شد مظهر آزادگی و خواستن حق – در بند و موفق!<br />با قدرت ادراک نه با قوت بازو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>منصور اسانلو چه جهانی شده نامش – هورا به مرامش<br />لرزیده ز نامش تن دیکتاتور ترسو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>یادش به همه حال گرامیست گرامی – زندانی نامی<br />حقش بود این نام خوش و شهرت نیکو - منصور اسانلو</strong></p> <p><strong>هادی تو بیا تا که شب اول می ماه – تا بعد سحرگاه<br />نوشیم می و یاد کنیم از شرف او - منصور اسانل</strong></p><p><strong>منبع:<a href="http://www.asgharagha.com/archives/002473.php#more">سایت اصغر آقا هادی خرسندی</a><br /></strong></p></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-59558057072702525782010-04-18T04:21:00.000-07:002010-04-18T04:26:19.414-07:00جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال <br /> شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال<br />۲ بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال <br /> که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال<br />۳ دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل <br /> پیام ما که رساند مگر نسیم شمال<br />۴ به تیغ هندی دشمن قتال مینکند <br /> چنان که دوست به شمشیر غمزه قتال<br />۵ جماعتی که نظر را حرام میگویند <br /> نظر حرام بکردند و خون خلق حلال<br />۶ غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود <br /> عجب فتادن مردست در کمند غزال<br />۷ تو بر کنار فراتی ندانی این معنی <br /> به راه بادیه دانند قدر آب زلال<br />۸ اگر مراد نصیحت کنان ما اینست <br /> که ترک دوست بگویم تصوریست محال<br />۹ به خاک پای تو داند که تا سرم نرود <br /> ز سر به درنرود همچنان امید وصال<br />۱۰ حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری <br /> به آب دیده خونین نبشته صورت حال<br />۱۱ سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست <br /> که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال<br />۱۲ به ناله کار میسر نمیشود سعدی <br /> ولیک ناله بیچارگان خوشست بنالبامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-22796012181216545882010-01-25T10:05:00.000-08:002010-04-18T04:20:47.361-07:00به دخترم باران<div dir="rtl" style="text-align: right; font-family: arial;font-family:arial;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;">اشک هایمان را پاک می کردیم و لبخند می زدیم در جواب آن ها که می گفتند اشتباه می کنید، در میانه ی راه تنها می مانید، اما ما اشک هایمان را پاک می کردیم، دست هایمان را با هیجان در هوا تکان می دادیم و از جسارت شما می گفتیم. از پیروزی می گفتیم و طعم تلخ شکست را فراموش می کردیم. یادمان می رفت که چطور همه ی شب های خرداد گذشته را در خیابان بودیم. دست های چسبی مان را یادمان می رفت.و گلوهایمان که آنقدر می سوخت از شدت فریادهایی که زده بودیم و هیچ آبی فروکشش نمی کرد. یادمان می رفت تمام آن شبهای هولناک را. شبی که انگار نمی خواست صبح شود. شبی که هیچ امیدی امیدوارمان نمی کرد و ابعاد بغض هر لحظه وسیع تر می شد . </span></div><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;">وسرانجام صبح شد.تاریک ترین صبح دنیا و ما خوابیدیم بدون اینکه اشک هایمان بخوابند و در خواب هم اشک می ریختیم . سرمان درد می کرد و می خواستیم استفراغ کنیم خودمان را ، آینده را و انگار جهان توده ای در گلوهای ما بود و کودتا در کوچه ها يرسه می زد.</span></div><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;">اما ناگهان ورق برگشت.خبر دهان به دهان می گشت .بغض های فروخورده، حالا سکوتی بود که در خیابان تهران جاری بود و اتفاق افتاد. با بهت و حیرت به تصویر نگاه می کردیم. تصویرهای نامرد. تصویرهای لعنتی وباورمان نمی شد قصابها در خیابان های تهران دوست داشتنی، قدم می زدند.و می زدند ندا را و انگار همه ی ما را. و دیگر انگار تهران قرارگاه عاشقان شده بود که به هر مناسبتی گرد هم می آمدند، دستهای شان بالا بود و چقدر سبز می شدیم وقتی صدای پای مردم میدان هفت تیر می آمد. چقدرتشنه بودیم و از تشنگی خبری نبود .می دویدیم و اشک آور می خوردیم اما امیدوار بودیم. کفش هایمان لابه لای فرار، زیر پای گاردی ها له می شد و ما امیدوار بودیم . سیگار می کشیدیم، سرفه می کردیم، ولی لبخند می زدیم، دست یکدیگر را می گرفتیم و از روی نرده ها می پریدیم. و باتوم ها همه جا روی سرمان بود. بوی آتش می آمد و گاز فلفل همه جا را احاطه کرده بود. ولی ما شما را داشتیم. دلخوش بودیم که سایه هستید. اگر جایی سخنی می گفتید، دهان به دهان می چرخید. شما بودید روی صفحه های کامپیوترها و البته در دل هایمان.</span></div><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;">حالا چطور شده که ما را تنها گذاشته اید؟ چه صدایی شنیدید که از فریاد ما بلند تر بوده؟ و چه ناله ای از صدای ناله ی بچه های «کهریزک» شنیدنی تر؟ دارید چه می کنید با این همه ما؟ با این همه بغض؟ این ها دفن شدنی نیستند. این خاطره های لعنتی دست از سر ما بر نمی دارند. والبته دست از سر شما!</span></div><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;">آن روز که کنار جنازه ی آیت اله ضجه می زدیم، باید باورمان می شد که یتیم شدیم. باید باورمان می شد که باید دست هایمان را به زانوهایمان بگیریم و برخیزیم. باید می دانستیم که دیگر کسی را نداریم.</span></div><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;">حالا همه ی آنهایی که سرزنش مان می کردند، لبخند می زنند و بدترین جمله ی دنیا را تکرار می کنند:« دیدید همان طوری شد که ما می گفتیم؟ دیدید تنها شدید؟» اما ما اینبار اشکهایمان را پاک نمی کنیم. می گذاریم ببارد. مثل « باران » کودکی که در همه ی این روزها با من بوده ، در کوچه و خیابانهای تهران، و وقتی که باتوم ها رژه می رفتند، او در شکم من بود. و باور دارم که همه چیز را دیده است. حتی اگر من هم فراموش کنم، او نمی تواند. </span></div><div style="text-align: justify;font-family:Arial,Helvetica,sans-serif;"><span style="font-size:100%;"><br /></span></div></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-61175794567715108342010-01-25T09:18:00.000-08:002010-02-06T17:50:12.016-08:00بیانیه دانشجویان گروه برق دانشگاه کاشان<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="color: black;"><b></b></div><div class="entry" id="entry-16316" style="color: black; text-align: justify;"><div class="entry-content"><div class="entry-more" id="more"><b><br />
</b><b>22 خرداد گذشت ولی پس از آن هر روز شاهد موجی از اتفاقات ناگوار بودهایم، از یکسو شاهد اعتراض به سلامت انتخابات از طرف تودهای از مردم و از دیگر سو عملکرد ناامیدکننده مسئولین برگزاری و نظارت بر انتخابات در بررسی شکایات بودیم که خود اعلام کردند در ۱۴۰ شهر تعداد شرکتکنندگان بیش از واجدین شرایط و در ۶۰ شهر بیش از ۱۴۰ در صد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردهاند.</b><br />
<b>بلافاصله بازداشتها آغاز و تعداد زیادی از رسانهها و روزنامهها که اخبار بعد از انتخابات را به صورت شفاف گزارش میکردند توقیف و فیلتر شدند.</b><br />
<b>اما ضربه سهمگین را در این بین جامعه دانشگاهی، دانشجویان و اساتیدی متحمل شدند که جمعیت حداکثری آنها از نامزد پیروز انتخابات حمایت نکرده بودند. هر روز شاهد بازداشت و محاکمه تنی چند از آنها در دادگاههاییم و پیاپی خبرهای ناگواری از برخورد ناعادلانه و صدور حکمهای شرمآور محرومیت از تحصیل میرسد. اما اقتدارطلبان نه تنها به این حرکات قبیحانه بسنده نکرده به هر بهانهای و با شکل گرفتن هر تجمع مسالمتآمیزی نیروهایی را برای برخورد به سبک خود و به صورت وحشیانه با دانشجویان و حمله به خوابگاهها گسیل میکردند. نیروهایی که از طرف خودشان "خودسر" معرفی میشدند اما در رفتار و اقدامات آنها چیزی جز سازماندهی و برنامهریزی از قبل نمیبینیم.</b><br />
<b>امروز دیگر هویت آنها بر کسی پوشیده نیست و پرده از اهداف شومشان برداشته شده است؛ آنها فکر کردند میتوانند با نام دین و با سوءاستفاده از ارزشهای والای اسلامی به کشتار و سرکوب مردم دست بزنند و دانشجو فقط نظارهگر باشد، آیا با بازداشت و خشونت و تهدید و بستن روزنامهها میتوانند چهره سیاه و قلب چرکین خود را مخفی کنند؟</b><br />
<b>همانطور که امام (ره) فرمودند: "بکشید ما را، ما نیرومندتر میشویم" ... ما نیز ترسی نداریم که مانند همکلاسیمان مصطفی باشیم که یک ساعت مانده به امتحان بازداشت شویم و تمام انگشتانمان را خرد کنید و استخوان پاهایمان را با ضربات میله تکه تکه کنید و ما را کنار اتوبان رها کنید، ما ابایی نداریم دوباره و چندباره ما را برای بازجویی برده و با چشمان بسته برگههایی را برای شما کوردلان امضا کنیم، گیریم که میزنید، گیریم که میکشید، با رویش ناگزیر جوانهها چه میکنید؟</b><br />
<b>ما دانشجویان گروه برق دانشگاه کاشان در مقابل این جنایات هولناک فقط شنونده نخواهیم بود و سکوت را شرم میدانیم؛ تاکنون سر به تایید هیچ جناحی تکان ندادهایم و برای هیچ رهبر و شخص سیاسی تقدس و معصومیتی قائل نبودهایم و در پیش چشمانمان هیچ کس فراتر از قانون نبوده است.</b><br />
<b>حال که قانونگریزی و هیچ انگاشتن قانون اساسی از طرف عدهای ظاهرفریب بر ما مسلم شده است و با این بازداشتها و اقدامات وحشیانه ماهیت سیاهشان بر ما نمایان گردیده است، ضمن محکوم کردن این حرکات ددمنشانه و غیرانسانی، آزادی همکلاسیهای دربندمان و محاکمه عوامل این جنایات کثیف را خواستاریم و از همه اساتید و دانشجویان دانشگاه کاشان میخواهیم که چشم بر این ظلم ناعادلانه نبندند و برای پیگیری این حرکات غیرقانونی تلاش نمایند.</b></div></div></div><div style="color: black;"></div><div class="comments" id="comments" style="color: black; text-align: justify;"><form action="http://norooznews.info/datacgi/mt-comments.cgi" method="post" name="comments_form" onsubmit="if (this.bakecookie.checked) rememberMe(this)"><input name="static" type="hidden" value="1" /> <input name="entry_id" type="hidden" value="16316" /> </form></div></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-74986302452283320622010-01-25T02:03:00.000-08:002010-01-25T02:03:24.498-08:00بوس و سیلی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="text-align: justify;"><br />
</div><div class="MsoNormal" dir="rtl" style="direction: rtl; text-align: justify;"><b><span lang="AR-SA" style="font-size: 13.5pt;">یک روز احمدی نژاد و آقای کروبی و خانم گوهر الشریعه دستغیب داشتند برای افتتاح یک تونل جدید مترو می رفتند. اتفاقا هدیه تهرانی هم به عنوان نماینده هنرمندان با آنها بود. در همین موقع قطار وارد تونل شد و همه جا تاریک شد. </span></b><b><span lang="AR-SA" style="font-size: 13.5pt;"><br />
<b>اول صدای یک ماچ آمد و بعد صدای خوردن یک سیلی محکم. قطار از تونل بیرون آمد و احمدی نژاد صورتش را که به دلیل خوردن سیلی سرخ شده بود، با دستش پنهان کرده بود. همه زیر چشمی به هم نگاه کردند و هیچ کس هیچ حرفی نزد. </b><br />
<b>گوهر الشریعه دستغیب با خودش فکر می کرد: این احمدی نژاد احمق می خواست هدیه تهرانی را ببوسد، او هم با سیلی زد توی صورتش. </b><br />
<b>هدیه تهرانی با خودش فکر می کرد: این احمدی نژاد احمق می خواست مرا ببوسد، اما اشتباها گوهرالشریعه دستغیب را بوسید، او هم با سیلی زد توی گوشش. </b><br />
<b>احمدی نژاد داشت با خودش فکر می کرد: این حاج آقا کروبی هدیه تهرانی را بوسید، او هم فکر کرد من او را بوسیدم، محکم زد توی گوش من. </b><br />
<b>آقای کروبی هم داشت با خودش فکر می کرد: اگر وارد یک تونل دیگر بشویم، دوباره صدای بوسیدن در می آورم و یک سیلی محکم دیگر می زنم توی گوش احمدی نژاد. </b><br />
<b>ابراهیم نبوی </b></span></b><span dir="ltr"></span><br />
</div></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-69257668229786491592010-01-24T00:34:00.000-08:002010-03-24T20:10:29.479-07:00نامه سرگشاده آیت اله عرب به امام جمعه کاشان<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div style="color: red; font-family: inherit; text-align: justify;"><span style="font-size: small;"><b>بسم الله الرحمن الرحيم</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>عن الحسين الشهيد عليه السلام : اريد أن امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي صلي الله عليه واله و ابي علي ابن ابيطالب عليه السلام . </b></span></div><div style="color: red; font-family: inherit; text-align: justify;"><span style="font-size: small;"><b>جناب آية الله آقاي نمازي امام جمعه محترم كاشان</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>با سلام واحترام</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>اوضاع هشت ماهه كشور بسيار پرماجرا و در عين حال از جهات عديده اي تأسف بار بوده و آثار و پديده هاي آن فقط به مركز ختم نشده بلكه موج آن ساير نقاط كشور را دربرگرفته و شهرستان كاشان نيز مستثنا نبوده است . بي شك تدبير و دقت بيشتر مي توانست مسائل و مشكلات پس از انتخابات را خيلي بهتر و راحت تر و كم هزينه تر از اين حل نمايد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>قرائن قطعي و شواهد عيني گواهي مي دهد كه در سطح كلان كشور و نيز شهرستان كاشان تصميم گيرندگان اجرائي و امنيتي تنها راه حل مسائل كشور و شهر را گزينه سركوب و ايجاد فضاي پليسي و بگيروببندها مي دانند و تعامل و گفتگو و رايزني در قاموس اين مسئولان هيچ مفهوم و معنائي ندارد در حالي كه در نگاه اكثريت مردم اين راه و اين تصور نادرست و بي جواب است .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>آنچه فلاسفه و اهل حكمت به عنوان يك قاعده كليه گفته اند كه حركت قسري و جبري دوام پذير نيست ( القسر لايدوم )، تجربه تاريخي به كرات و مرات صحت اين قاعده را در مسائل اجتماعي و سياسي به اثبات رسانده است صرف نظر از حق و يا باطل بودن هر حكومتي اتخاذ شيوه تحكم و تكيه بر زور و ايجاد رعب و وحشت و توسل به راهكارهاي امنيتي و پليسي جواب نمي دهد و نمي توان به دليل حق بودن اصل نظام جمهوري اسلامي انتظار داشت اين راه ها و شيوه ها جواب مثبت بدهد و اصولا انتخاب چنين راهي نوعي ايجاد انحراف براي نظام است . اگر قرار بود اين گونه راه ها جواب دهد بايد هنوز شاه بر ايران حكومت مي كرد و بالاتر از آن ارتش سرخ و قدرت بلا منازع اتحاد جماهير شوروي ثابت و پابرجا مي ماند خوب است همه ما بينديشيم كه چگونه مي توان بر دل مردم حكومت كرد نه بر تن آنها .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>فرصت را مغتنم شمرده تأسف و اعتراض خود را نسبت به بعضي از مسائل پيش آمده در كاشان تقديم مي دارم آنچه انگيزه اين تذكرات است اين است كه مسائل ذيل و مشابه آن بدون استثنا رفته رفته اميد و اعتماد مردم را نسبت به نظام سلب و باعث شده كه خاطرات تلخي در حافظه تاريخي مردم بجاي گذارد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>1- تعطيل كردن مجلس فاتحه مرجع و فقيه عاليقدر مرحوم آية الله العظمي منتظري ، بازي كردن با عواطف مذهبي و مردمي بود . تعطيل كنندگان خيال نكنند فتحي كرده و پيروزي را به دست آوردند . مرجع بزرگي كه هفتاد سال سابقه تدريس فلسفه و فقه و اصول را در كارنامه خود داشته و شخصيت دوم مبارزه و نهضت اسلامي محسوب مي شد تعطيلي مجالس فاتحه او در تاريخ روحانيت و نهضت و نظام چيزي جز وهن و ضعف به شمار نمي آيد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>2- اعلام موضع جامعه مدرسين در مورد مرجعيت حضرت آية الله العظمي صانعي در ميان ارادتمندان و مقلدان ايشان و طيف عظيمي از جوانان نتيجه اي جز سلب اعتماد كلي از نهاد جامعه مدرسين نداشته است و نه تنها تأثير منفي نداشته بلكه اقبال مؤمنين را به ايشان بيشتر نموده است .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>3- برخورد با هيئت محبان اهل بيت(ع) و دستور توقف فعاليت هاي آن جاي بسي تعجب و تأسف است تنها هيئتي كه با شاكله ارزش هاي معنوي جبهه و جنگ و ديدار هفتگي با خانواده هاي معظم شهداء و ارتباط عاطفي مستمر با يادگاران دوران دفاع مقدس شكل گرفته و 24 سال با همين ساختار فعاليت نموده است حال به جاي تقدير و سپاس گزاري اين گونه با آن برخورد مي شود . چگونه است كه گاه انتخابات كه مي شود خون شهداء به خطر مي افتد و با اين عنوان كه نام شهداء و فرهنگ شهادت كم رنگ خواهد شد عده اي را به پاي صندوق رأي مي آوريم اما يك هيئت مذهبي كه متشكل از خانواده شهداء بوده و خدمت بي شائبه به شهداء و پدران و مادران آنها را افتخار خود مي داند اين چنين دچار مشكل مي شود و كار و فعاليت آن متوقف مي گردد.</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>4- عملكرد برخي از دستگاه هاي امنيتي و نظامي مخصوصا اطلاعات سپاه و شخص مسئول آن بسيار جاي تأسف دارد . به واهي ترين دليل متعرض جوانان مردم شده و حتي آنها را دستگير نموده و مورد ضرب و شتم قرار مي دهند كه نمونه اي از آن را در ايام انتخابات شخصا به عرض شما رسانديم . در شبي كه قراربود جلسه فاتحه براي مرحوم آية الله منتظري برگزار شود بدون هيچ دليلي بعضي جوانان حاضر در آنجا را دستگير نمودند. آيا اين كار قانون و توجيه قانوني لازم ندارد ؟</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>5- طبق اطلاع قطعي دستگاه هاي اطلاعاتي عده اي از جوانان عزيز را به بهانه اينكه در روز تاسوعا شعارهاي ساختارشكن و مخالف نظام داده اند تحت پيگرد قرار داده اند .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>اولا بايد توجه كنيم كه هركس عليه شخص يا اشخاصي شعار بدهد يا اعتراضي داشته باشد نمي توان فورا او را مخالف نظام يا دين و روحانيت ناميد . چون ما و شما و بالاتر از ما نظام نيستيم . اعتراض به عملكردها اگر درست هدايت نشود و حق آزادي بيان محترم و به رسميت شمرده نشود گاهي امر را به اين مراحل و حتي شديدتر از آن هم مي رساند . خوب است مسئولين امنيتي و قضائي به جاي اين تشديدات و مبارزه با معلول قدري بخود آيند و بينديشند كه نسل سوم و چهارم انقلاب چرا به اين مرحله رسيده است ؟ البته بعضي به اين پرسش بسيار راحت مي توانند جواب بدهند . مي گويند اينها نتيجه ارتباط و القائات ماهواره ها وسايت ها و رسانه هاي بيگانه است . اما اين جواب كافي است و از ما سلب تكليف و مسئوليت مي كند ؟ و در هر صورت نمي توان جواني كه به نام امام حسين و اباالفضل عليهماالسلام در روز تاسوعا و عاشورا حاضر شده اورا بي دين و مخالف اسلام و مذهب و حتي اصل نظام ناميد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>ثانيا بنده و جنابعالي و هر كس كه با سيره پيامبر صلي الهن عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام آشنا است خوب مي داند كه آنان چگونه با مخالفان و حتي دشمنان خود برخورد مي كردند . مگر ما روحانيون وقتي از حقوق بشر سخن مي گوئيم نمي گوئيم علي ابن ابيطالب عليه السلام خطاب به خوارج كه عليه شخص او شعار مي دادند و نستجير بالله او را متهم به شرك مي كردند و در حال نماز در مقابل آن حضرت مي آمدند و اين آيه را مي خواندند لئن اشركت ليحبطن عملك فرمودند شما سه حق بر من داريد :</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>1- به خاطر دشمني با من سهميه شما را از بيت المال قطع نخواهم كرد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>2- در برپائي مراسم مذهبي خود آزاديد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>3- تا شما وارد جنگ نشويد من با شما نخواهم جنگيد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>بالاخره اين تضييقات و تشديدات ممكن است به طور موقت آرام بخش باشد اما براي علاج واقعه بايد فكر ديگري كرد .</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>از زحمت و تصديع عذر مي خواهم</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b>حسين عرب</b></span><br />
<span style="font-size: small;"><b><br />
</b></span></div></div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-58270727737044469892009-09-20T09:26:00.001-07:002009-09-20T09:26:32.766-07:00بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-44273994193562792242009-09-19T15:37:00.000-07:002009-09-19T23:14:21.540-07:00پیرمرد و شلاق<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgRxIfZ0xpKBm9IFHIkTmDO7hsni6Tiwb76naK254MByRkH0koQJpxz15WDAMCc3StBrqNehmSSb7952ucSfPvheroN7fSTpz0QVNVu0N-Kn0XSbfDRF5uWCFd4OJ8Z7qjYkCY17BeJHrCn/s1600-h/1252372948.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5383318799238942002" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; CURSOR: hand; HEIGHT: 267px; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgRxIfZ0xpKBm9IFHIkTmDO7hsni6Tiwb76naK254MByRkH0koQJpxz15WDAMCc3StBrqNehmSSb7952ucSfPvheroN7fSTpz0QVNVu0N-Kn0XSbfDRF5uWCFd4OJ8Z7qjYkCY17BeJHrCn/s400/1252372948.jpg" border="0" /></a><br /><div align="justify"><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></div><div align="justify"><strong><span style="font-size:130%;">دیروز بعد از راهپیمایی در تهران به منزل دوستی رفتیم .دوستی بدون تناسب سنی، حدوده 85ساله از اعضای حزب توده .برگشته بود از این همه راهپیمایی ،و گلویش گرفته بود از این همه مرگ بر روسیه.پیرمرد از روزهایی می گفت که مسابقه کشتی بود بین ایران و روسیه سابق که آن روزها شوروی بود و و او آنقدر فریاد شوروی شوروی کرده بود که گلویش گرفته بود درست مثل حالا که روبروی کوهی از آرمان های از دست رفته نشسته بودیم و او با بغض از ندا می گفت.و ما میان قطره اشکهایش شادی پیروزی می دیدیم و حسادت به نسلی که روی پای خود ایستاده است.بی هیچ تکیه ای به جایی در آن سوی مرزها.بالغ و برافراشته .این روزها به این فکر می کنم که آیا ما خواهیم توانست از اشتباه پیرمرد مهربان سالهای شکنجه و زندان درس بگیریم.آیا ما تصویر شلاق ها را بر بدن امثال او خواهیم دید.و آیا داستان انتقام را پایانی هست؟</span></strong> </div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-5627018432907666159.post-15729232380158408892009-09-05T10:03:00.000-07:002009-09-05T10:04:37.975-07:00سلام<div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right">به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا.</div>بامداد و بارانhttp://www.blogger.com/profile/14543831626589349793noreply@blogger.com1